هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر که در واقع جزو جدیدترین رویکردهای این علم است نوآوری و چرخشی اساسی و مهم در تاریخ هرمنوتیک محسوب می شود دیدگاه‌های گادامر درباره هرمنوتیک گادامر و هرمنوتیک هانس گئورگ گادامر متفکر لهستانی و شاگرد هایدگر است. وی گرچه در نگاه هرمنوتیکی خود از دیلتای نیز متأثر است ولی هرمنوتیک فلسفی هایدگر بیشترین نفوذ را بر آرای وی دارد. علاوه بر وی کسانی چون بولتمان، ریکور و دریدا نیز از هرمنوتیک هایدگر استفاده کرده اند. هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر که در واقع جزو جدیدترین رویکردهای این علم است نوآوری و چرخشی اساسی و مهم در تاریخ هرمنوتیک محسوب می شود. چالش ها و مناقشاتی که در نتیجه مباحث هرمنوتیکی در متون دینی در حوزه های مسیحی و اسلامی به وجود آمده عمدتاً مقتبس و برخاسته از دیدگاه های گادامری است. گادامر مباحث هستی شناسی هایدگر را به شکل معرفت شناسی ارائه کرد. در واقع او هستی شناسی فهم را بنا کرده است. هرمنوتیک گادامر عمدتاً تبیین کننده فرایند تحقق فهم است؛ و به صحت و سقم و اعتبار و عدم اعتبار فهم بی التفات است. نکته ی اولی که در تبیین دیدگاه گادامر باید گفت این است که، به عقیده ی وی ذهن مفسر یا شخص تأویل‌کننده در هنگام قرائت متن مشحون از عقاید، معلومات، انتظارات، مفروضات، پرسشها، پیش‌فرضها و پیش‌ساختهاست. نکته ی دوم این است که؛ این عناصر همگی افق یا منظر قرائت کننده و مفسر را تشکیل می دهند. مفهوم افق در اصطلاح گادامر عبارت است از زاویه ی نگرش. به عبارتی افق، عبارت است از موقعیتمندی در جهان. این زاویه ی نگرش - که از سنت و فرهنگ ما نیز تأثیر می گیرد - مسلماً امکان نگرش همه سویه را سلب می کند و ما را در هنگام نگرش محدود و اسیر می نماید. نکته ی سوم این است که، این زاویه یا این افق را نباید چیز ثابتی فرض کرد. افق همواره با ما در حال حرکت است. افق مفسر به تعبیر گادامر در مراجعه با جهان و اشیا و متن دائماً تعدیل می شود و تغییر می کند. بنابراین گادامر شناخت متن را وابسته به پرسش های آشکار و نهانی می داند که متن می بایست به آنها پاسخ دهد. همچنین مفسر با انتظارات و خواست های از پیش تعیین شده به سراغ متن می رود. در واقع هر تأویل کننده و مفسری مشحون و سرشار از مواریث فرعنگی، فرضها و عقاید و عناصر پیشینی است، و استوار به افق معنایی زمان حال است؛ که این عوامل از نظر وی از فرایند فهم متن و جهان هرگز جدا نمی شوند. خلاصه ی کلام این که، فهم، همواره مسبوق به یک افق خاص است. ما هیچ متنی و هیچ شیئی را فارغ از پیش‌فرضها و پیش‌داوری‌ها و مجزای از افق ذهنی نمی فهمیم البته این افق نیز خود، مدام در تحولات عصری است. نکته ی چهارم این است که، عمل تفسیر عبارت است از ترکیب افقها، یعنی ترکیب و پیوند افق فهم مفسر و افق متن،که چه بسا یکی مولود زمان و فرهنگی گذشته و یکی زاییده ی فرهنگِ زمان حال است. به عبارتی تفسیر، ترکیب و امتزاج افق گذشته با افق اکنون است. بدین ترتیب فهم، محصول دیالوگ و گفتگوی مداوم هر مفسری با متن است. کار هرمنوتیک هم‌جوشی و اتصال دادن این افقها به هم و برقرار کردن نوعی هم‌سخنی و دیالوگ میان مفسر و متناست. نکته ی آخر - و نتیجه‌گیری گادامر - این است که؛ بنابراین منشأ اختلاف تفاسیر، همین تکیه زدن تفسیر به پیش‌فرضها و افقها است. به عقیده ی وی هیچ دیدگاه مطلقی وجود نداد که حاوی تمام دورنماها و تمامِ سویه ها و افقهای ممکن باشد. هر تأویل و تفسیر به نوعی خاص و از افقی خاص در هم‌سخنی با متن قرار می گیرد؛ و لذا تفسیر بی طرفانه ممکن نیست. در نتیجه هیچ تأویلی قطعی، عینی و نهایی وجود ندارد. تفسیر اساساً نمی تواند تنها در بررسی قصد و نیت مولف یا در بررسی افق عصر او متوقف شود. در واقع در نگاه هرمنوتیکی گادامر کشف نیت ناب مولف مورد توجه نیست. زیرا متن را نباید تجلی و تبلور ذهنیت مولف دانست. متن تجلی گفتگوی هر مفسر با متن است. نهایتاً ما نمی توانیم در پی آن باشیم که تفسیر ما صحیح یا بهتر از تفسیر دیگران باشد؛ چرا که فهمها در مقایسه با مقصود مولف سنجیده نمی شود. پس اساساً فهم درست و نادرست، صحیح و ناصحیح و بهتر و بدتر در دیدگاه او وجود ندارد. این نکته نیز قابل افزودن است که دیدگاه گادامر درباره ی ملاک حقیقت مطابقت با واقع نیست؛ بلکه حقیقت به نظر او عبارت از سازگاری و هماهنگی اجزا با کل است. به هر حال دیدگاه گادامر در هرمنوتیک را می توان یک دیدگاه مفسرمدارانه ی اعتدالی دانست که گونه ی افراطی این گونه مفسرمداری را در شالوده شکنیِ ژاک دریدا می بینیم. شالوده شکنی - و همچنین ساختارگرایی - مولف متن و نیت او را نادیده می گیرند. در این دیدگاه ها اساساً مولف مرده است. شایان توجه است که میان بسیاری از اندیشه های هرمنوتیکی جدید (مانند گادامر) با تفکرات پست مدرنیستی قرابت فراوانی وجود دارد؛ و همگی این اندیشه ها در مقابل علم گرایی، عقل گرایی و پوزیتیویسم، به شکلهای مختلف موضع می گیرند و از سنت و زبان و تاریخ به منزله ی پیش زمینه ی فهم دفاع می کنند. تفاوت شالوده‌شکن‌هایی نظیر دریدا با ساختارگرایانی چون رولان بارت، در این است که ساختارگرایان، پیام متن را از طریق ساختار و شالوده ی متن در می یابند به عقیده ی ساختارگرایان، هر متن پیچیده ای از نمادها و علایم است، که می توان بوسیله کشف ساختار کلی متن و به وسیله شناخت بافت گستره ی فرهنگ هر عصر، آن نمادها و علایم را تفسیر کرد. اما شالوده شکنی یعنی بی توجهی، نه تنها به مولف، بلکه حتی به ساختار و شالوده ی متن . در شالوده شکنی می توان با به هم ریختن نظام واژگان و در هم شکستن شالوده، به معانی گسترده تر و دلالت های جوراواجور دست یافت. منبع: فرهنگ واژه ها- عبدالرسول بیات